آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
کلبه ی عاشقی
زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند ...
در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این كه عكس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد. حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ كس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت . نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد.
سلام.. به به ... سلام... علیکم .. دوستای گل و بلبل.... چطور مطورین..... محصلا با درسا چیکار میکنن.... هان............... ما که سر میکنیم..... می سوزیم و می سازیم... دیگه.... جون خودم .. اصلا وقت نمیشه بیام تو نت.... حتی یواشکی..... بیام هم فقط واسه تائید نظر میام.. کی وقت داره آپ کنه.... الله اکبر...... شاید فردا یه چیزی آپ کنم.... اگه بشه... خوشحال شدم که اومدم ... موفق باشین تو همه چی فهلا.......
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |